نگاهي تحليلي به گوشه اي از اشعار و سبک شعري ابن الفارض(1)
نگاهي تحليلي به گوشه اي از اشعار و سبک شعري ابن الفارض(1)
چکيده
عارف نامي، ابن الفارض مصري از برجسته ترين عرفاي قرن هشتم هجري است . او به شاعر حبّ و عشق شهرت دارد. در مورد حبّ او کساني که اشعار او را شرح کرده اند شيوه هاي متفاوت را در پيش گرفته اند. بعضي غزليات او را همانند غزليات «ابونواس»و ديگر شعراي غزلسرا به حساب آورده اند و عشق او را زميني و مادي دانسته اند و بعضي به جنبه معنوي پرداخته اند . آنچه که از اشعار اين عارف نامي درک مي شود، بويژه تائيه کبري و خمريه-که در برگيرنده معاني و اشارات و اصطلاحاتي است که بدون درنظر گرفتن و اطلاع بر مصطلحات عرفاني نمي توان فهميد-اگر با ديد واقعي بدان بنگريم يقين حاصل مي شود که اين اشعار موج يک روح پاک است که به زبان رسيده است و تصويري است از عشق الهي که از ذات مقدّس احديّت سرچشمه گرفته است و هرگز سخن مصنوعي قادر نيست حامل اين اندازه موجب باشد . در اين مقاله به بيان خلاصه اي درباره شخصيّت عرفاني و مزاياي اخلاقي و حالات عارف والامقام پرداخته شده و گوشه اي از ابيات او از جنبه عرفاني و توانائي او بر سخت ترين قافيه در سرودن اشعار و همچنين سبک شعري و انواع بديع که در اشعار او بيشتر به کار برده شده مورد بررسي و تحليل قرار گرفته است.
واژه هاي کليدي:
ابن الفارض، عشق، اشعار، معاني عرفاني، سبک شعري.
مقدّمه
سلطان عشق گشت هر آن بنده شد به عشق
جاويد ماند هر که سراينده شد به عشق
خورشيد سان دميد چو تابنده شد به عشق
دل عرش خالق است چو آکنده شد به عشق
«هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما»
(سفينه حافظ،ص15)
در اين جهان پرآشوب ، و بر روي همين کره خاکي،عرفا و دانشمندان بزرگواري زندگي کرده اند که در اثر رياضات نفساني و تبعيّت کامل از راه و روش رسول اکرم «محمد مصطفي (ص)»-که رودهاي علوم و معارف از آسمان ذات احديّت بر قلب مبارکش ريزان و در درياي نور حضرت صمديّت غرق و تمام وجودش آکنده از عشق و محبّت آن ذات لم يزل و لا يزال بود- مقامات و مراتب بلندي از عرفان را بدست آوردند و به درجاتي رسيدند که براي ناآشنايان و نا اهلان قابل درک نمي باشد، و به قول حافظ شيرين سخن:
تا نگردي آشنا زين پرده رمزي نشنوي
گوش نامحرم نباشد جاي پيغام سروش
(ديوان،ص179)
ريزش جويبارهاي درياي معرفت حضرت رسول اکرم (ص)به رودهاي قلوب امّتش از صحابه کرام و تابعين و مشايخ بزرگوار - که خداوند از آنان خشنود باشد- با درجات گوناگون و بر حسب اتّصال و صحبت و طهارت قلب و تزکيه نفس ، جريان پيدا مي کند. کساني که پس از انبياء کرام به اين سعادت نايل گشتند، اولياء بزرگ از پيروان راستين ايشا ن بودند که نفوسشان در آتش رياضت ذوب شد و از لذائذ دنيا رستند و لذّت ترک لذّت شهوات را جستند. تشنگي آنان جز به وصال حضرت حق جل جلاله برطرف نمي شد و بعد از طول اعتکاف درهاي مکاشفه به رويشان باز شد و حجاب هستي و بساط جدايي شان برچيده شد . قلبشان از شک و گمان رهايي يافت و پا به عرصه يقين نهادند . آناکه به اين درجات نايل مي گردند، ارواحشان عرضي و نفوسشان فرشي است . در ظاهر با آفريده و در باطن با آفريدگار مي باشند و از باران علوم و معرفت که بر آنان مي بارد،سرمست مي گردند، آنگاه اسرار توحيد را بيان مي کنند و در علم توحيد با زبان ذوق و اشاره و رمز سخن مي گويند. مجالس انس و عشق حضرت ذوالجلال، دلهاي آنان را لبريز از معنويات مي نمايد.
و کُلُّهم من رسول الله ملتمسٌ
غرفا من البحر أو رشفا من الدِّيم.
(برده بوصيري)
شيخ بزرگوار، عالم رباني عمر معروف به ابن الفارض، از جمله عارفاني بوده که در بدايت اين راه بيکران عرفاني قرار گرفته بود، همانطور که خود به اين امر اشاره مي کند:
«إلَي کَم أواخي السترَها قَد هَتکتُهُ
وَ حَلُّ أواخي الحُجبِ في عَقدِ بيعتي»
أواخي:باضم حکايت نفس است از مواخات به معني ملازم بودن، نگه داشتن. وبا فتح جمع أخيه است و آن ريسماني است که از دو طرف با ميخ بسته شده و چهارپايان با آن بسته مي شوند. و آن را به استعاره گرفته براي آداب و رسومي که نفس، جهت مصالح ديني و دنيوي، به آن پايبند مي گردد. مي گويد: تا کي ملازم باشم که چهره حقيقت را بپوشانم به حجاب حکمت ، اينکه آن حجاب را پاره کردم براي کشف حقيقت، در حالي که گشودن قيد و بند و کشف چهره اسرار، در روزي که پيمان بيعت بسته ام ثابت و مسجّل است. (منظور عهد«ألست»است يعني آفرينشم در ازل بر اين خاصيّت بود)(ر.ک. کشف الوجوه الغر لمعاني نظم الدر، ص89).غلبه حالت سکر بر او سبب شد که از بسياري از اسرار توحيد و پرده هاي عزّت و عظمت، سخن راند و پرده بردارد، بويژه در دو قصيده خمريّه و ثائيه کبري معروف به «نظم السلوک»که در آن، اسرار و معاني عرفاني را مانند ياقوت و مرجان- که کمتر کسي به آن دسترسي پيدا نموده است - بيان مي کند. او با چنين نظم زيبا و شيوا ، بزرگان فصاحت و معاني و بيان را شگفت زده کرده است.
أضائَت أقاليمَ القُلوب بِطَلَعة
لغرتها شمسُ الضُّحَي لم تعارِضِ
تَحدّي فأعيا المفلقين بمثلِها
فيا عزَّ نفسِ ما لها مِن مُعارِضِ
أشار إلَي ماذاقَ من صرفِ وجدِهِ
بأجلي بيانِ جلّ عَن فَرضِ فارِضِ
أرانا جَمالَ الحُبِّ في وصفِ حُبِّه
جزَي اللهُ کلَّ الخيرِ عنّا ابنَ فارضِ
(کشف الوجوه الغرلمعاني نظم الدر،ص151)
اين جانب که به بررسي گوشه اي از ابيات ديوان شيخ اجلّ -قدّس سرّه -و سبک شعر او اقدام نموده ام، به اين امر آگاهم که بيان رموز و اشارات و اسرار عرفاني ابيات او از توانائي بنده خارج است، زيرا اسرار و رموز عرفاني و دُرهاي سفته را که در آن وجود دارد کسي مي تواند به دور از هر شک و گمان نااهلان بيان کند و به رشته تحرير بکشد که از سيرو سلوک عرفاني بي بهره نباشد و به قول حافظ شيرين سخن:
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته ها هست بسي، محرم اسرار کجاست
(ديوان،ص13)
امّا با توجه به اين که گفته شده :«ما لا يُدرکُ کُلُّهُ لا يُترکُ کُلُّهُ»و اينکه تکرار کلما ت اين عارف بزرگ را غنيمت مي شمارم ، به نگارش صفحاتي در اين باره مي پردازم به اميد اينکه قدم مثبتي را در اين راه برداشته باشم، عنايت توفيق را از درگاه خداي متعال خواستارم. و الله وليّ التوفيق.
گوشه اي از زندگي ابن الفارض
عمر بن علي بن مرشد بن علي سعدي، معروف به ابن الفارض و مکّني به ابوالقاسم و ابو حفص، در سال 1181م (576هـ)، در قاهره چشم به جهان گشود. او به قبيله سعديه -که دايه حضرت رسول اکرم (ص)و بانوي بزرگوار (حليمه)از آن قبيله بود-نسبت داده شده است.پدر او حمَوي الأصل بود . او به مصر رفت و در آنجا اقامت گزيد.ابن الفارض در کنف و حمايت پدر و مادر بزرگوارش، در عفّت و پاکي و زهد پرورش يافت و به تحصيل فقه شافعي پرداخت و از «ابن عساکر» حديث آموخت (امراء الشعرالعربي في العصر العباسي، ص439و شذرات الذهب،149/5). سپس به تصوّف روي آورد. او از ابتدا در جهت انزوا و تنهايي براي عبادت و تفکّر، از پدرش اجازه مي گرفت. سالي چند، از مردم دوري گزيد و در تأمّل و عبادت بسر برد و براي زهد و تجرّد روحي به جايي در کوه «المقطم» معروف به «وادي المستضعفين»رفت. جايي که اهل تجرّد به آنجاآمد و شد مي کردند .پس از مدّتي، رفت و آمدش بدانجا قطع شد و به نزد پدر بازگشت و ملازم او شد.چون پدرش وفات يافت زندگي تنهايي و صوفيانه را از سر گرفت و به سيرو سلوک پرداخت، امّا به هيچ کشف و شهودي نايل نگشت تا اينکه مردي از تقوا، پيشگان، او را به رفتن به مکّه اشارت کرد. ابن الفارض قصد مکّه مکّرمه را نمود و در آنجا حدود پانزده سال در جوار حرم باقي ماند. در اين مدّت شعرش رسا شد و پخته گرديد و مواهب روحيش کمال يافت. (امراء الشعر العربي، ص440)سپس به مصر بازگشت و مصريان از او به گرمي استقبال کردند و در آن روزگار، مصر در زير سلطه ايوبيّان بود و آنان به علم و دانش و گسترش مدارس و مجامع علمي بسيار اهميّت مي دادند و روح ديني و تعاليم اسلامي مورد توجّه زياد قرار گرفت.
تمام مورخين که درباره ابن الفارض نوشته اند متفق القول اند که او شخصي با تقوا، داراي وقار و پاکيزه از جهت قول و عمل بوده . کسي که به طرز رفتار و معاشرت او بنگرد و مطالعه نمايد و روح قصائد او را درک کند، سه مزيّت که اين عالم رباني داشت برايش آشکار گردد:
اوّل :اينکه او بسيار حسّاس بود و بويژه منظرهاي زيبا او را به اهتزاز در مي آورد و اين انفعال بحدّي شديد بود که گاه به جذبه و سکر منتهي مي شد. آواز دلنشين براي او به حدّي سحر انگيز بود که او را به طرب مي انداخت حتّي اگر در جلو چشم مردم بود و در اين مورد روايات بسيار وجود دارد.
دوم:او ميل به خلوت و تنهايي داشت و به زهد و رياضت مشتاق بود تا بر نفس سرکش غلبه کند و اين امر از آغاز زندگيش در رفت و آمد او به «وادي مستضعفين» و زندگي در جوار مکّه مکّرمه و انس با حيوانات و حشي، پيدا است و در ابياتش به آن اشاره کرده:
«وأبعدَني عَن أربُعي بُعدُ أربعِ
شَبابي و عَقلي و ارتياحي و صِحَّتي
فَلي بَعد أوطاني سُکونٌ إلَي الفَلا
وَ بِالوَحشِ أنسي إذ مِنَ الإنسِ وَحشَتي»
أربع جمع ربع:منزل.فلا:بيابان. يعني دور بودن چهار چيز، که عبارت اند از جواني و عقل و آسودگي و تندرستيم مرا از منازلم دور گرداند، بنابراين پس از دوري از زادگاه و منازلم، در بيابان سکونت ورزيدم و با حيوانات وحشي انس گرفتم ، زيرا از انسانها متنفرم.
او بويژه هنگام عصر، به رود «نيل»مي نگريست و مشاهده آن را دوست مي داشت. البتّه اين امر نشانگر آن است که دوست مي داشت در زيبايي طبيعت تأمّل کند و مي خواست که از هياهوي مردم دور باشد. او به زرق و برق دنيا دلبستگي نداشت. از فرزندش نقل شده است که او براي روزه گرفتن و تأمّل و انديشه در عبادت، چله نشيني مي کرد. البتّه اين طريقه اي است که بعضي از اهل تصوّف بر آن تکيه مي کنند، و در اين باره حديثي را از حضرت رسول اکرم (ص)روايت مي کنند که مي فرمايد:«مَن أَخلَصَ لِلهِ تعالي العبادَةَ أربعينَ يوماً ظَهَرَت يَنابيعُ الحِکمَةِ علي لِسانِهِ»(إحياء علوم الدين 223/2(هامش). هر کس چهل روز عبادت خود را براي خدا خالص گرداند، چشمه هاي حکمت بر زبانش آشکار مي گردد. مشايخ صوفيّه متّفق اند که آسايش کار ايشان بر چهار چيز است: کم خوري، کم خوابي، کم سخن گفتن و دوري و گوشه گيري از مردم. از آنچه که درباره ابن الفارض روايت شده معلوم مي گردد، که او به اين رياضت مي پرداخت و شايد سخن او که گويد:
في هواکُم رمضانٌ عُمرُهُ
يَنقَضي ما بينَ احياء وطَي
يعني:در عشق و علاقه به شما روزگار زندگيش رمضان است که در ميان شب زنده داري و گرسنگي سپري مي گردد و مي گذرد، اشاره به اين موضوع باشد.
مزيّت سوم :خلق و خو و حسن معاشرت. گاه ممکن است در فردي همان حالات تأثّر شديد و ميل به رياضت و زهد که در ابن الفارض وجود داشت، موجود باشد امّا کم خير و بد معاشرت باشد، ولي شخصيّت ابن الفارض به گونه اي است که همه کساني که درباره او نوشته اند بر اين امر که او را به بلندي طبع، سخاوت و برتري از توجّه به اموال و نعمتهاي اين جهان توصيف نمايند متّفق القول اند. او از کساني نبود که خود را در لباس دين - جهت طمع در مال و يا مقام- نشان دهد، بلکه دين داري او از طبيعتش سرچشمه گرفته بود، طبيعتي که او را از طمع و شهوات و لذّت هاي دنيوي مي گرفت و برتري مي داد و مردم اين امر را درباره او مي دانستند و به او احترام مي گذاشتند و او را در رديف صالحان به شمار مي آوردند.
اشعار ابن الفارض
با وجود اينکه از ابن الفارض ديواني کوچک بر جاي مانده است و جز اين اثر از او در دست نيست امّا از مشهورترين دواوين عرب است. و دانشمندان و نويسندگان، شروح بسياري را بر آن نوشته اند و شارحان، شيوه هاي متفاوت در شرح آن در پيش گرفته اند. بعضي به شرح و بيان ظاهري اشعارش بسنده کرده اند، زيرا عشق ابن الفارض را زميني و مادي دانسته و غزليّات او را همانند غزليّات «ابونواس»و ديگر غزلسرايان به حساب آورده اند و بعضي به جنبه هاي باطني و معنوي آن پرداخته اند و کوشيده اند تا به اسرار دروني آن شاعر رسته از قيود مادي پي برند و از اين جهت با ديد صوفيانه آن را شرح کرده اند. ديوان اين عارف بزرگوار که مشتمل است بر 24قصيده به غير از قطعه ها و دوبيتي ها و ألغاز و دو بيت مواليا که ابن خلکان در کتاب «وفيات الأعيان»ذکر کرده است ، به اضافه شش بيت که در قصيده «موکب العشاق» شيخ علي نوه ابن الفارض آمده است ، با ابيات ذيل آغاز مي شود:
سائقَ الأظعانِ يَطوي البيدَ طَي
مُنعُماً عَرِّج عَلَي کُثبانِ طَي
و بِذاتِ الشَّيحِ عَنِّي إن مَرَر
تَ بِحَيٍّ مِن عُرَيبِ الجَزعِ حَي
وَ تَلَطَّف و اجرِ ذِکري عِندَهُم
عَلَّهُم أن يَنظُروا عَطفاً إلَي
قل تَرَکتُ الصَّبَّ فيکُم شَبحاً
مالَهُ ممّا بَراهُ الشَّوقُ فَي
سائق: منادا است و حرف ندا از آن حذف شده . اظعان جمع ظعينه :هودج . يطوي:در مي نوردد . بيد: بيابان. منعم: نعمت گذار. عرّج:بپيچ، توقف کن . کثبان:تپه هاي شن. ذات الشيح:مکاني است در سرزمين بني يربوع . عريب:تصغير عرب است . تلطف:لطف کن . الصب:مشتاق. شبح:سايه ، شکل مبهم. براه: تراشيده . في :سايه.
ابن الفارض در اين أبيات ، از راننده هودج-که بيابان را در مي نوردد-مي خواهد که بر روي تپه ها و ريگ پشته ها - که قبيله «طي»در آنجا سکوت مي ورزند و منزل مي کنند -بپيچد و توقف کند. همچنين به او مي گويد:هر گاه گذر کردي به قبيله عريب الجزع در «ذات الشح»از طرف من به آنها درود بفرست و هر گاه به نزد آنها رسيدي، لطف و مهرباني کن و از من يادآوري کن تا شايد با چشم مرحمت به من نگاه کنند و به آنان بگو: من کسي را که مشتاق شما است رها کردم که اشتياق، او را از بين برده است و به حدّي لاغر شده که جز سايه اي از او باقي نمانده است و گوئي از عالم وجود فاني گشته است.
مشهورترين کسي که ديوان او را با تکيه بر معاني ظاهري شرح کرده است شيخ حسن بوريني متوفي به سال 1024هـ/1615م است و مشهورترين شرح صوفيانه آن شرح شيخ عبدالغني نابلسي متوفي 1143هـ/1730م، مي باشد . رشيد بن غالب اين دو شرح را جمع نموده و بارها به چاپ رسيده است. آنچه براي ما از حالات ابن الفارض روشن است و همچنين از اشعار او هويدا است اين است که او متصوّف و عارفي بزرگ بوده که خود را از هوا و هوس اين جهان رهانيده بود. رياضتها و مجاهدتها و مسائل مربوط به زندگي عاطفي او، همه اينها مي تواند براي ما آشکار کند که اين مرد، نمونه هر چيزي را که يک انسان برجسته مي تواند در زندگي روحاني و اخلاقي خود داشته باشد به دست آورده بود . البتّه بسياري از کساني که ديوان ابن الفارض را مي خوانند مي پندارند که اشعار و غزلهاي عاشقانه اي است که درباره معشوقي از آدميان سروده شده ، و کساني که اين اشعار را از اين جهت بخوانند که تصويري است از عشق الهي که از ذات مقدّس احديّت گرفته شده ، کم هستند، امّا بايد گفت تائيه کبري و خمريّه او از عشق زميني حکايت نمي کند، بلکه در برگيرنده معاني وحقائق و اشارات و اصطلاحاتي است که خود شاهد صادق و گواه گويايي است بر آنکه سخن از عشق الهي است نه از عشق مجازي.
آثار ابن الفارض در تائيه کبري عموماً و در خمريّه او خصوصاً که داراي معاني بسيار لطيف و اشارات عميق است ، براي ما آشکار مي سازد که زبان شعر مي تواند حقايق پوشيده و مسائل ظريف و دقيق را بيان کند و شعر در اين باره کمتر از نثر نمي باشد. در واقع مي توان گفت ديوان ابن الفارض تحفه ادبي صوفيانه اي ست که هم از جهت معنوي و هم از جهت هنري داراي ارزش بسيار است و بنظر مي رسد آنان که به ديد مادّي به اشعار او نگريسته اند از معنويات بهره کافي نداشته اند و بايد گفت:اگر نابينا خورشيد را که در آسمان مي درخشد نمي بيند، خورشيد را گناه نيست.
ما غابَ شمسُ الضُّحَي في الأُفق طالعة
أن لا يَرَي ضوئَها مَن لَيس ذا بَصَر.
و به قول امير سيد علي همداني:شرح اذواق شاهدان حقايق جمال مطلق و واصلان ذروه ي کمال محقّق در حيّز بيان زبان نگنجد و لسان ميزان هيچ عقل آن را برنسنجد.
حرف عشق از سر زبان دور است
شرح اين آيت از زبان دور است
هر خسي کي رسد به معني عشق
طالب کام زين نشان دور است
(مشارب الأذواق،ص61)
پی نوشت:
* استاديار دانشگاه آزاد اسلامي واحد گرمسار
/ع
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}